جدول جو
جدول جو

معنی آب کنار - جستجوی لغت در جدول جو

آب کنار
(کِ)
نام ناحیه ای از طالش دولاب گیلان
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آب خوار
تصویر آب خوار
ویژگی آجری که در آب خیسانیده باشند تا گرد آن گرفته شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم کنار
تصویر هم کنار
دو تن که در کنار هم یا در آغوش هم باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب کار
تصویر آب کار
کسی که فلزات را آب می دهد، کسی که آب به خانه ها می برد، سقا، باده خوار، باده فروش
فرهنگ فارسی عمید
کسی که محل آب های زیرزمینی را می شناسد و می داند کدام نقطه آب دارد و برای حفر قنات یا کندن چاه مناسب است، کسی که بر بالای کشتی می رفته و گرداب ها و حرکت موج های دریا را خبر می داده و راهنمای کشتی بوده، کسی که متخصص در علم واکنش های شیمیایی، فیزیکی و زیستی آب است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب کاری
تصویر آب کاری
شغل و عمل آب کار، آب دادن فلزات، محلی که در آن آبکاری می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب انبار
تصویر آب انبار
حوض بزرگ روپوشیده در زیرزمین که سقف آن را با آجر می سازند، جای ذخیره کردن آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب سوار
تصویر آب سوار
حباب، دوستی، عشق، محبوب ، دیو، شیطان، مار
فرهنگ فارسی عمید
(تُ / تَ نَنْ دَ / دِ)
آنکه غرقاب و تنک آب را از یکدیگر بازداند و راه نمای کشتی شود تا بر خاک ننشیند:
بنزد آبشناس آن کس است طعمه موج
که زآب علم تو دارد گذر طمع به شناه.
رضی الدین نیشابوری.
زیر رکاب تواند کارگذاران رهین
پیش عنان تواند آب شناسان مطیع.
رضی الدین نیشابوری.
، مقنی که داندکدام زمین را آبست و کاریز در آن توان کردن. قناقن. قن قن. (ربنجنی) (السامی فی الاسامی). و مجازاً رسم و قاعده دان. و آبشناسان جمع آن است
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نام شعبه ای از رود گاماسب در نهاوند
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
آب انداختن ماست یا آش سرد و جز آن چون قسمتی از آن را برگرفته باشند. آب انداختن
لغت نامه دهخدا
(گُ)
معبر آب. آبگذر
لغت نامه دهخدا
(اَمْ)
نام محلی کنار راه کازرون ببوشهر میان راهدار و برازجان در 1109100 گزی طهران
لغت نامه دهخدا
(اَمْ)
خانه ای در زیر قسمتی از بنا حفر کرده ذخیره کردن آب را، پارگین. (ربنجنی) ، آبدان. آبگیر. تالاب. مصنع. برخ
لغت نامه دهخدا
(بِ پَ)
ماءالجبن. (تحفه)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
مرکّب از: بی + کنار، بی کران. بی طرف. بی کناره. بی انتها:
روز تو فرخنده باد و عمر تو پاینده باد
دولت تو بی کران و ملکت تو بی کنار.
فرخی.
یکی را مباد عزل یکی را مباد غم
یکی باد بی زوال یکی باد بی کنار.
فرخی.
نعمتش پاینده باد و دولتش پیوسته باد
دولت او بی کران و نعمت او بی کنار.
فرخی.
ای پسر در دلبری بسیار شد نیرنگ تو
بی کنار و بی کران شد صلح ماو جنگ تو.
سوزنی.
نیست کسم غمگسار خوش به که باشم
هست غمم بی کنار لهو چه جویم ؟
خاقانی.
رجوع به کنار و بی کناره و بی کرانه شود
لغت نامه دهخدا
(چَ کِ)
دهی از دهستان گندزلو بخش مرکزی شهرستان شوشتر که در 7 هزارگزی جنوب خاوری شوشتر و 4 هزارگزی باختر راه شوسۀ مسجدسلیمان به اهواز واقع است. دشت و گرمسیر است و 150 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه گرگر. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت و راهش درتابستان اتومبیل رو است. ساکنان آبادی از طایفۀ گندزلو میباشند و در این محل بنایی است قدیمی به نام امامزاده مرتضی علی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بِ سِ کَ دَ)
آب زندگی
لغت نامه دهخدا
(بِ اَ)
آبی که از فشردن انار گیرند
لغت نامه دهخدا
(بِ)
رجوع به آب انار شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نطفه:
آب کارت مبر که گردی پیر...
سنائی
لغت نامه دهخدا
تصویری از آب انبار
تصویر آب انبار
حوض بزرگ رو پوشیده در زیر قسمتی از بنا حفر شده جهت ذخیره کردن آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب انار
تصویر آب انار
آبی که از فشردن انار گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب کار
تصویر آب کار
نطفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب سکندر
تصویر آب سکندر
آب زندگانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب قنات
تصویر آب قنات
پرشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب شناس
تصویر آب شناس
شناسنده آبهای زیرزمینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم کنار
تصویر هم کنار
دو تن که یکدیگر را درآغوش گیرند در کنار گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب سکندر
تصویر آب سکندر
((بِ س ِ کَ دَ))
آب زندگانی، گویند چشمه ای است در ظلمت که هر از آن بنوشد عمر جاودان پیدا می کند، اسکندر و خضر به دنبال آن رفتند، خضر از آن آب نوشید و عمر جاودان یافت، آب حیات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب شناس
تصویر آب شناس
((ش ِ))
شخصی که داند کدام جای از زمین آب دارد و کدام جا آب ندارد، آن که غرقاب و تنگ آب را از یکدیگر باز داند و راهنمای کشتی شود تا بر خاک ننشیند، قاعده دان، صاحب مهارت در علوم، حقیقت شناس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب کار
تصویر آب کار
((بِ))
آبرو، اعتبار، نطفه، منی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب انبار
تصویر آب انبار
جایی سرپوشیده برای ذخیره کردن آب در زیرزمین، آبدان، آبگیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از در کنار
تصویر در کنار
در جمع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آب قنات
تصویر آب قنات
پرشک
فرهنگ واژه فارسی سره
در لغت به معنی کنار آب است، نوعی برنج خزری
فرهنگ گویش مازندرانی